۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۱۵:۲۹
کد خبر: 84440061
T T
۰ نفر

روزشمار محرم سوگ هشتم:

۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۱۵:۲۹
کد خبر: 84440061
روزشمار محرم سوگ هشتم:

حضرت علی اکبر علیه السلام اسوه جوان ایمان و جهاد

حضرت علی اکبر (ع) مولود خانه‌ی امامت و پرورده ی دامان ولایت و نجابت است. پدرش حسین بن علی (ع) و مادرش لیلی دختر «ابی مره» بود که از خاندانی جلیل و با شرافت بود. به دلیل این که او بزرگ‌ترین پسر سیدالشهدا بود، به علی اکبر مشهور شد. البته بعضی هم امام سجاد (ع) را پسر بزرگ امام حسین (ع) می‌دانند.
تربیت شایسته ی امام حسین (ع) سبب شد که علی اکبر به بهترین صفات کمال آراسته شود. عواملی همچون: اصالت خانوادگی، تربیت و وراثت، کسب علم و فضائل از عناصر تشکیل دهنده ی شخصیت هر کس است، در وجود و زندگی او فراهم بود. خلق و خوی او و رفتار و حرکات و ادب و متانتش در حد اعلای برجستگی و درخشندگی بود. آن گونه که گفته و نوشته اند، رفتارش یادآور حرکات و رفتار پیامبر خدا (ص) بود و همین سبب می‌گشت تا در چهره‌ی او شخصیت پیامبر را مشاهده نمایند و با دیدن او یاد حضرت رسول (ص) را در ذهن‌ها زنده کنند.

وقتی حادثه‌ی قیام اباعبدالله (ع) پیش آمد و امام برای مبارزه با فساد و طغیان امویان، از بیعت با آنان خودداری کرد و از مدینه خارج شد، علی اکبر در رکاب و همراه پدر بود و پس از اقامت چند ماهه در مکه، چون امام تصمیم گرفت به سمت کوفه و کربلا حرکت کند، علی اکبر هم با صلابت و ایمان و عشق، در این کاروان شهادت حضور یافته بود. سخنانش در طول راه تا رسیدن به کربلا و نقشی که در آن حماسه داشت، ستودنی است.

خورشید عاشورا دمید، نبرد میان جبهه‌ی حق و باطل آغاز شد. یکایک اصحاب امام به میدان رفتند و شهید شدند. وقتی هیچ کس از آنان باقی نماند، نوبت به جوانان بنی هاشم رسید تا پای در میدان بگذارند.
علی اکبر، جوانی رشید و شجاع، خوش سیما و خوش سخن بود و گفتار و حرکاتش همه را به یاد پیامبر خدا (ص) می‌انداخت. به حضور امام حسین (ع) آمد و از پدر اذن میدان خواست. پدر هم اجازه داد. سوار بر اسب شد و آهنگ رفتن به میدان کرد. پدر و پسر با هم خداحافظی کردند، اما امام، با نگاهش جوان رشید خود را زیرنظر داشت و با حسرتی دردناک و در عین حال با شوقی فراوان به قد و بالای فرزند نگاه می‌کرد؛ نگاه کسی که از بازگشت او مأیوس باشد.
حسین بن علی (ع) دست زیر محاسن خود برد، نگاهش را به آسمان متوجه ساخت و با سخنانی که نشان دهنده ی جایگاه والای علی اکبر و محبت پدر به این فرزند دلاور بود، چنین گفت:
«خدایا! شاهد باش که شبیه‌ترین مردم به پیامبرت در چهره و گفتار و منطق و عمل را به سوی این قوم فرستادم. ما هرگاه مشتاق پیامبرت می‌شدیم، به سیمای این جوان نگاه می‌کردیم. خدایا! برکات زمین را از این قوم بگیر و جمعشان را پراکنده و متلاشی کن، اینان ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی با جنگ و قتالشان بر ما تعدی و تجاوز کردند.»
آن گاه علی اکبر به میدان شتافت، در حالی که هیبت پیامبر و شجاعت علی و استواری حمزه و بزرگ منشی حسین بن علی را داشت.
در معرفی خود رجز می‌خواند و به آن رو به صفتان حمله می‌آورد. رجزهای حماسی او چنین بود:
«من علی، فرزند حسین بن علی هستم، از گروهی که جد پدرشان پیامبر خداست. به خدا سوگند، هرگز نباید ناپاک ناپاک زاده بر ما حکومت کند. من با این نیزه و شمشیر، در دفاع از حق و یاری پدرم، آن قدر با شما خواهم جنگید که نیزه ام خم شود و شمشیرم کند گردد. بر شما ضربت خواهم زد، ضربتی شایسته ی یک جوان هاشمی علوی.»
علی اکبر نبردی شجاعانه کرد و گروه بسیاری را بر خاک هلاکت افکند. ضربات و حمله‌های او چنان کاری بود که سپاه دشمن را به هراس افکند، به نحوی که هنگام حمله‌ی او، صدای «الحذر، الحذر» (مواظب باشید) از نیروهای دشمن برمی خاست. رزم پرشور او، در آن هوای گرم و با لبی تشنه در آن نیم روز داغ، آن هم با سلاح و تجهیزات سنگین او را به شدت خسته و بی تاب کرد. لحظه‌ای دست از جنگ کشید و به خیمه گاه آمد تا آبی بنوشد و نیروی تازه ای بیابد، ولی در خیمه‌ها آب نبود و حسین تشنه‌تر از علی اکبر بود.
امام به او فرمود: پسرم! بر حضرت محمد و علی (ع) و بر من سخت و ناگوار است که از من کمک و آب بخواهی و یاری تو برایم میسر نباشد. سپس از وی خواست دوباره به میدان برود و بجنگد و اظهار امیدواری کرد که از دست رسول خدا (ص) سیراب شود.

حضرت علی اکبر، چند بار رفت و برگشت و در هر نوبت، رزمی نمایان کرد و در نهایت در حلقه ی محاصره‌ی سپاه دشمن قرار گرفت و از هر طرف بر پیکر او ضربه زدند و آن قدر مجروح شد و خون از بدنش رفت که بر زمین افتاد.
ستاره‌ای بود که بر خاک افتاد. حسین (ع) با شتاب خود را به علی اکبر رساند و سر او را بر زانو گرفت و خاک و خون از چهره و چشم فرزند زدود. علی اکبر در آخرین لحظات، چشم خویش را گشود و به سیمای سالار شهیدان نگاه کرد و … جان باخت، در حالی که حدود ۲۷ سال از سن او می‌گذشت.
حسین (ع) که این قربانی را در راه خدا داده بود، در پیش گاه خدا سربلند و مفتخر بود. خم شد و صورت بر صورت خونین پسر گذاشت. سپس از جوانان هاشمی کمک خواست تا جسد آن شهید را از میدان به عقب منتقل کنند و در خیمه‌ی مخصوص شهدا قرار دهند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.